اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

فی البدایت الگفتار

اولین پست حاج ذبیح الدین بهروز .
فی البدایت می بایست بگویم که گر یکی جمله در این جهان مرا صخیف آمدی ، همانا او حاج نامیدن رفقا بباشد که مرا بس کلامیست نا خوشایند . گویند که شاید من باب کمونیست بودن یا هر آنچه دگر باشد . مارا تفاوتی نکند . هر آنچه از جمیع برچسب های که خلایق خواهند بر ما چسبید ، جز این یک صفت که همانا زیارت آن مربع مستطیل در عمر خویش باشد . اما به هر آنچه که خواهند مرا نامند . باشد تا دلی خوش دارند .
و اما روی سخنم با خواجه آروین گزوینیست . ای دوست و یار دبستان من . این چه گونه چشکاریست که تا را نشایسته و نبایسته است . آورده اند که فرهاد از عشق شیرین کوهی را همچو کاهی کرد . تو چه کرده ای . با اولین زخم نا زخمی پای پس کشیدی و اورا به دیگران رهانیدی ؟ اگر عشقت از حالات آبدوخیاری می بود که پس چرا به تکلم آمدی و اگر بدین گونه نیست ، ایوبی پیشه کن و خود را به گرد پای فرهاد برسان که اورا گرچه در آخرالعمر لعل لب شیرین را وصالی نیافت ، که فعلش شهره جهانینان گشت . تو را نیز بایسته است که نه جهانیان که تهرانیان را به حیرت واداری که اگر عشق پاک می بود و از معشوق ناپاکی ، همگان بدانند و اگر ناپاکی از تو ، همان به که در آتشی که ابراهیم درآن نسوخت ، بسوزی .
و اما دگر سخنم این باشد که حاج ذبیح الدین را زان سبب که به افعال و کردار کمونیست ها شهره است ، به هیچ روی غیرتی بر کس ندارد . تنها غیرت حاج همانا بر بی غیرتی خویش باشد . و ماورای این موضوع هیچ نسبت السببی بین حاج و هیچ یک از اعضا نسس فی العرض نباشد . گفته اند که اورا رابطه ای با بعض نسس (همان جمع مکثر نسا است) بهشتی و حوریان آن عالم باشد اما زان روی که اورا هیچ عقیدتی بر آن جهان و آفریننده و بهشت و در مجموع جمیع عوالم معنوی نباشد ، تو را از بهر خطر غضب حاج به سبب به یغما بردن یار ش نباشد . این تو این میدان . هر آنکس را که خلایق نادان به او نسبت دادند به پشت قباله ات می نویسم و به نامت می کنم .و تو را به سلف العملی فرهاد گون و صبری ایوب گون می طلبمت. که عاشقی را دریباییست بس نا منتها و عاشق را نبایسته اسا که همچون شیخان غوربان صفت ، در هر زمانه از شاخی به شاخ دگر پرد و آن عشق دیرین یکتای خود را نثار تازه گلی در باغ که چند روزی وی را دوام نخواهد بود کند .
و اما به هر دو یار دبستانی : زین پس بعد از سرودن هر گلوااژه ای درین آسمان بلاگ ، من باب گرفتن مسئولیت سخنان خود بر گرده خود ، نام خوشت را در سفلای گل واژه درج نمایید .
و اما به تمامی دوستااران ما : بنده که همانا به حاج ذبیح الدین بهروز شهره ام هرگونه یاری و یاوری را با این دو مفلس که به شیخ امیر حسین غوربان و خواجه اآروین گزوینی شهره اند را تکذیب می کنم . ما نیز همچو آن سه یار دبستانی تاریخی تنها در گفته های نادان مورخان یار دبستانی بودیم و حتی سنن ما نیز به این موضوع گوه است . حاج ذبیح هیچ گونه رفاقتی را با ایشان به هم نزده و تنها من باب سخن پراکنی با ایشان در این آسمان بلاگ چند روزی را سپری می کند که همانا وی را گنجیدن درین تنگ قفسان شایسته و ممکن نیست






این پست توسط حاج ذبیح الدین بهروز درج گردیده است .
نظرات 5 + ارسال نظر
خواجه آروین گزوینی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:31 ب.ظ

و تو چه میدانی که جریان چیست؟...و با وجود آن دهان لق بهتر است که ندانی...اون طرف هم دوست نداره که تو چیزی بدانی...پس مپرس و خواجه را در دنیای حباب های دیازپام و جرعه های ابسولیت رها کن و بذار این کار احمقانه ام رو کم کم فراموش کنم که تا حدودی هم فراموش کردم...پس رفیق خوبی باش و بر آن دهان مبارک میخی طویله سایز بکوب...

حاج ذبیح الدین بهروز سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:59 ب.ظ

حالی گر من تمامی ریز مکالماتتان را برت بازخوانی نمایم چه ؟ هیچ اندیشیده ای که شاید من به تمامی در جریان امور بوده ام . پس اینگونه آن احوالات خویش را احمقانه نانگار (نه انگار) که مرا امیدی هست بدان و تورا نیز باید که بباشد . حالی بدان یا به دگران . او یا دیگری اما نه چون شیخان غوک صفت .

خواجه آروین گزوینی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ

گر تو را صدق گفتار است به سخن درآی که چه میدانی ای لاف زن...به خیال خامت من یک دستی می خورم؟....این سخنت فقط یک بلف احمقانه است وگرنه تو آن بشری نیستس که بتوانی حرفی را نزد خود نگاه داری...قال ما عندک ایها البشر...ویل للکذابین الذی یکذبون الی آروین

شیخ امیرحسین چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:24 ب.ظ http://bigblackrat.blogsky.com

ای حاج ذبیح کنون آگاه باش که به دفعات تو در بر من یاد خدا نموده ای پس در وجودت عقیده ای بس قوی بر وجود اوست
دگر بار خوش ندارم که تو را در انکار حق تعالی بیانگارم
و اما در وصف حالی که تو از این بزرگ کردی
خواهان آن هستم که بدانی تو را که در سرای یار راهی نیست پس گزافه گویی مکن که این چون باشد که مفلسی بی سواد اندر وصف حال شیوه ای نوین از برای شکافت اتم هستکان سخنی گوید
پس دگر صفتی به این بزرگ نسبت مده که صلاح مملکت خویش خسروان دانند
و این نیز بدان که یاری را به جبر داشتن میسر نباشد .

شهرام پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:08 ب.ظ http://shahram2002.blogspot.com

من خیلی لذت بردم ولی راستش هیچی نفهمیدم از این وبلاگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد