اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

عاقبة الصدقاء و مکافاة

و چنین آمد خواجه گزوین(رضی الله عنه) را که پس از دو سنة پر ز حکایات شیرین و تلخ، قلم در مرکب سیاه نهد و از سیاهی روزگار سه پنج سیاهه ای در این وبلاق به نوشتار در آورد...

کنون که در صفر سنه 1430 به سر می بریم و تحولات سترگ حاصل گشته و یاران به چهار گوشه گیتی شدندی و بین ایشان فراق آمدندی. جان سخن آنکه هیچ یک خبر ز احوالات آن یک نداشتندی و روابط بین الصدقا که روزگاری مرضی الطرفین و خاری بود برچشم عدوان حسود کنون به تیرگی گرویده و هر یک از آن سه یار دبستانی یار خویش را بر بیضه مبارک هم محاسبت نیاورندی بر این حال خشنود ماندندی و هیچ ملال از برای این امر نیست.

خواجه گزوین که همچنان در نظامیه گزوین استوار به کسب علوم حساب  و معرفت و دچار و همانا در برگزاری همایش استوار تر و مقامات ایشان اولی تر در نزد خداوندگار همایش آفرین و پست از پی پست دگر و مهارت از پی مهارت بر پرونده ی رخشان وی فزون آمدندی و کنون به جز ادارةالمطار به طرح و طبع صحیفات السفر و لابنار و اپلات* همچنین ترجمة و کتابت و امور بین الدولی و مذاکرات لامالیة و امور الصوتیة و لبصریة مشغول است به آچار فرانسه همایش آفرینان ملقب شدندی و پارو بر شانه به روبیدن سیم و زر مشغول است و به زودی معاف نامه ی خویش را هم از بابت خدمة فی الجیش دریافت خواهد نمود و افکاری پلید و شیطانی چندی نیز در سر دارد که در این مقال نگنجد.    

           یک کلام در وصف من کافیست یار      من سپوختم هرچه فن و  هرچه کار


           شیخ امیر غوربان نیز که بیرق برگزاری همایش و عروسی را به زمین افکند و با هزیمت به جمله رهروان کاروان  IT** پیوست چندیست پس از طی طریق کاردانی راه طبرستان پیش گرفتست و ار بلاد طهران دور گشتندی و در بحر القزوین به صید علم و داف ماهی مشغول است. در دهان مردم گذر و بازار در طهران شایع است که مؤجر خانه ی وی زنیست کهنسال و سخت مهربان که دختری در ترشی از آن وی است و مهر شیخ ما بر دل وی فزونی دارد و هر روز "شیمی بلا می سر" و "تی جانا قوربان" گویان از برای شیخ صبحانه حاضر کردندی و از شیخ نیک پذیرایی نمودندی و از باقالا قاتوق  و میرزا قاسمی و دسنه باقالا و ترشی تره و سیر ترشی و اشپل و ماهی دودی شیخ را هیچ کمبودی نیست. از خلق که پنهان نباشد چه رسد به شما که شیخ چند باری دختر صاحب خانه را در رویا دیده و کمی هم حالی به حالی گشته و اندر صباح باعث زحمت دیگران.  ان شاءالله که مبارک است و میمون.همانا خدای عز وجل وی را قرین رحمت خویش کناد.

        

          شیخ  درستی   تو  و   اهل  یقین        راه  عجیبی  تو   نمودی   گزین

          چونکه بسی هست تو را پشتکار         راه  به  آخر  تو    رسانی  بدین

          غصه ی  آن  موی  سرت  را  نحور         موی بکار  و  به  کناری   بشین

          چون که مهندس لقبت  می شود         داف  برزید  ز  سماء   و    زمین

          آنکه  تو  را  بود   به   روزی   هدف***  حسرت و حرصی بخورد که ببین

         

و اما بشنو ز احوالات شیطان مجسم در کالبد بشر و جن بی سم و شاخ،حاج ذبیح الذین ملعون که از همان بدو تخم نفاق اندر مزرع صداقت می پاشید و هیمه در شرر جدایی می انداخت به کنون به دیاری دور شدندی و از وی خبری نباشد. پیکان و قاصدان چندی پیش خبر دادندی که وی را به فرنگ مشاهدت نمودندی که در پی داف و علم هردو شتابان است و در اولی همچنان ناکام و در دومی باره ی شتاب زین کرده و به راهش روان است. اندر حکایات و امثال آمده است که نسلی از نوباوگان دهه ی شصت این سرزمین دچار عقده گشتندی و اکثرا به زنده نگاهداری افکار مرده ی 40 سال ماقبل خود مشغول بودندی و از این طریق نیز از برای خود کلاس کاذب قائل شدندی. این نسل مذموم در زبان عامه "ضالین" لقب گرفتندی و جز با امثاهم با هیچ بشر سازس نتوانستندی.

        

         زردک      دیوانه ی     بیمارحال        راه   به    بیراه   زدی   از  زوال

         داف به تهران  نشدت  حاصل  و        در   پی  داف   آمده ای پرتغال

         درس بهانه شد و مغزی گریخت        مغز مگر  بود   تورا     بدسگال؟

         داف   اگر   بود   همی   آسمان        باز و عقاب است پسر در مثال

         رنگ سماوات  یکیست  هر کجا        حیف که مرغی و نداری  تو بال

         سیب به  سرخی  گروید  و  ثمر        آه که عمریست تو زردی و کال

       

مخلص سخن آنکه وی به بلاد پرتغالستان شدندی و زان روی که از اخلاق و معرفت ذبیح الدین را هیچگاه بهره ای نبوده، از وی نیز خبری نباشد به اسماع و ابصار خلق.



*ابنار (ج. بنر) - اپلات (ج. پلات)

**فرقه ای بدیع که مردیانش خود را مهندس فناوری اطلاعات می خواندند.

***سمانة النساء نایب السلطان که روزگاری به شیخ ضد حال عاطفی وارد نمود