اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل

جمیع پیروان بر ما خرده گرفته اند که ای حاج بهروز ، تو را چه پیش آمدست که قلم نمی فرسایی و دگران را از احوالات خویش با خبر نمی گردانی . ترا چه افتاده است که بر دگران بخت روی کرده است و دگر صدا دلخراشت بر سپهر بلاگ نباشد و گوش جانان نخرشاد . سبب این کم کاری و اهمال گردانی چیست ، که عرب بدان گفته است : احسن الافعال ، اکثر التکرار و عجم نیز افزوده است : کار نکو کردن بر پر کردن است . خویشتن حقیر ،" حاج بهروز نور اسلاف علی " نه زان روی قلم نمی فرسایم که چرخ گردون کمر بر ناجوانمردی بر خواجه ی دشت قزوین بسته است و اله ی عشق فی البدایت سر ناسازگاری با وی نهادست و خویشت خویش را همی به درون "شارع علی یسار " می افکند که همی مرا از عشق تو آگهی نیست و نمی دانم ز چه روست که گه نقش چاروق من بر آن "بس تیره چای" می بندی و گه کمر مرا بر دگران عیان می داری . گه شمایلم و گه دندانم را . غافل از آنکه آن چیز که عیان است چه حاجت به کتمان است . و نی زان روی نمی نگارم که آن سنجاب رسن باز گه برین شاخ و گه بران شاخست . و به چشم بر هم زدنی معشوقه ای براندش و معشوقه دگر بیابد که احوال جانوران شاخه نشین را بر ما تصویر سازد و هر از گاهی به خیالی واهی برای ماهروی موهومی بر آن "عظیم حیوان سیه چرده" سطری چند از آن عم مرحوم خویش (د.گ.)که به سنه ی 1999 به سبب اکبر السراطین ، جان پر برکتش را به جان آفرین تسلیم کرد و خلقی را در حسرت و حیرانی نهاد و به دیار دگر رخت بر بست .
و تو ای خواننده هوشیار آگه باش که سبب این اهمال نه آن است و نه این . مرا روزگاریست بس سرگردان که عرب را آن احوال گفته است :لی اول الراس و الف السودا.
لیک تو را ای خواننده ی نیک بین ، بایسته است که آگهت سازم از توطئه و تعبیه عدوان شما راستین رهروان حقیقت . دیر هنگامی است که یارانی نه چندان مشخص الهویه بر برگ نظرات افاضه نظر نموده اند و ما را شهیدان خدایی و مردان دشت نام نهده اند .خیالیست اهریمنی بر گمان من که این صفیه همان نباشد مگر خواجه ی دشت قزوین که خود زان روی که از سبب عشق وی را جز درد و آلام هیچ حاصل نیاید ، به فشردگی جان ( همان که کفار بدان deep depression نام نهاده اند ) که از نظر ما احوالیست نه چندان مضر و دوزخی که چه بسا به تخلق نیز گرویده است و از آثار آن "بس تیره چای" که بر جمیع خلایق دانسته است و نیز ایشانند عارض که هیچ از آن آروین ( آروین همان خواجه قبل از سرگشتگی است . همان که هنوز در جامه خواجگی بر نیامده بود و کودکی بیش نبود)
کوته اندیش این چنین استعارات خواجه گونه بر نمی آمدست همچون ابلهان برای خویش "کارت تبریک تولد " می فرستند .و هم اوست که زان روی که خلایق را جوال سیب زمینی پنداشته ، ساعتی چند از پس آن نظر ، نگارنده ی آن را شیطانکی بیش ننامیده است تا بدین طریق افکار شما پویندگان حقیقت را به سرگردانی و هجرانی کشاند که جمیع خلایق آگه اند که مرد مردان ، شهید شهیدان ، حلاج حق گو بود که تا گردن خویش بر چنبره ی دار ننهاد ، از پای ننشت و جز حق هیچ نگفت و هیچ نپویید .

لیک ترا ای خواننده ی ریز بین ، بایسته است که باز گویم مرا دیر زمانیست وقت تنگ می اید اندک و مشغله افزون که گفته اند برین احوال که : لی اول الرس لیک الف السودا. مرا سفریست خطیر در سنبله ماه بر بلاد کفار از برای دیدار اهل خرد هندسه و ریاضیات . بر حسب اتفاق(به فتح ح و نیز فتح س و کسر ب) یوم آن مقارن است بر یومی که نواده ی محمود افغان ملعون طیاره رابر آن سپهر خراشنده ی سوداگران گیتی در ینگه دنیا کوفت . آن بلادی است که در جمیع مطمع های آن کیک ها آغشته به hash به خورد بیچاره مردمکان دهند که مرا از بردن نام آن بلد خفت است و ذلت ، که آن بلد"وادی پست" ، هست شهره به فسق در ملا عام . تو خود خواننده ی تیز بین ، گر نیک دقیق شوی بر سخنانم بیابی جواب معمایم .
زان روی که مرا بر نکته سنجی جمیع مردمان یقین نیست ، و ازبرای آنکه نادانان و ابلهان را از جواب معما آگه سازم ، از خدای متعال ، بزرگ پرودگاری که علم و ادب را بر ما ارزانی داشت مساعدت خواهم که در آن بلد ، در آن یوم که من درآن بلد فرود آیم ، بر من نگاره ای دیجیتالی عطانماید تا آن را برین ثلاثه گذارم .

پی نوشت اول : "د.گ."همان کاسته یافته ی "دمش گرم " است که زان روی که ما را با کلام عرب بیگانگیست نه چندان زیاد ، جایگزینیست برای "ر.ح." و یا "ص" و "قدس سره" وامثال آن .

---------------------------------------------------
این متن پس از سال و اندی به دست "حاج بویروز نور اسلاف علی" نگاشته شده است .