و تو ای بی سواد که پستت مملو غلط املاییست ؛ در اولین پستت یا همان «فی البدایت الگفتار» ؛ این غلط ها را داشته ای...برخیز و از باب اصلاح درآی:
صخیف-------->سخیف
مربع مستطیل---->مکعب مستطیل
فی العرض------->فی الارض
جمع مکثر--------->جمع مکسر
سفلا------>سفلی
و این ها به جز دها هزار خطای تایپی تو بوده.... زین پس بر این سان میندیش که مکتوباتت با دقت مطالعه نمی شود....خواجه تمام نامه ها را می خواند و جمیع نکت استخراج کرده و در مخیله به تفصیل بررسی میکند...(غلطات الاول فی پست الاول/خواجه آروین گزوینی/ص۱۱۲)
در ضمن اون کامنت من رو راجع به پست پایینی ات رو هم بوخون
آورده اند که ابو العلای معری ، آن صوفی دهر و عالم فرزانه دو عالم بر بلادی فرود آمد . بر دروازه شهر حرامی را بر دار آویخته بودند .امام از ایشان داستان حرامی را جویا شد . اورا باز گفتند که وی حرامی بس خدا نشناس بود که خلایق را از وی آسایشی نبود اول بار وی را نصیحت کردن همی . دوم بار نیز و سوم همچنین . چهارمین بار وی را در بند کردند . بعد از آن سیاه چال . بعد از آن انگشت کوچک دست چپش را قطع کردند . ۹ انگش دگر نیز همچنین . بر انگشات پای او نیز چنین برفت . دست چپش را از مچ قطع کردند تا شاید وی را تغییری در اعمال حاصل آید دست دگر نیز و پاهایش هر همان بشد . تا اینکه جمیع خلایق بر دار آویختنش را خواهان گشتند . ابو العلا تا آن را بشنید از اسب فرود آمد و بر پاهای وی بوسه ای زد . خلایق حیرا ن و انگشت گزان گفتند که اماما تو را چه برفت که بر پای حرامی مفلسی چنین بوسه بزدی ؟
ابو العلای معری ایشان را باز گفت که بباید درس از وی بیاموزیم که چنان ممارستی بر ایمان خویش داشتی که هزاران مجازات شما هیچ در وی اثر نکردنددی و سر بر خواسته فعل خویش بداد . اوست معلم ما .
تو ای خواجه برو درس از ابو العلا بیاموز که وی را چنان استاد حرامی ببود .
خواجه را در کار ممارستی باید ، که سرانجام گردن بر آن بازد
ایم مطلب توسط حاج ذبیح الدین بهروزدرج گردیده است .
ای خواجه تو این گوش دار:
گفته بود خواجه چو ن او سرودن نتوانم آری جفنگ چون خواجه سرودن نتوانم
کنون از مرکب حمار شیطان به زیر آی و سر به یاری با یاران بنه
خواجه را گر صبر ایوبی نبود تا کنون از شیخ آثاری نبود
بر تن تو میشد آن رخت سفید پرچم ژاپون و اخطاری نبود
سوی گزوین آی تا بینی فلان بچه بازی بهر ما کاری نبود
مینویسم من به وبلاگ عسل چون که وبلاگ تو را باری نبود
سوی آیینه بشو تا بنگری شکل سگ در آن و انکاری نبود
گر تو نتوانی سرایی شعرکی بر تو پاسخ دادن اصراری نبود
(المشت المحکم فی دندانات العدو/باب سوم/ص۲۲۳)
کنون تو ای مفلس فلان خود را به تفسیر بیان کن تا بدانم که فلان چیست نکناد که عجز باشد که این بزرگ تو را خواهد بخشید ورنه بر شیخ عیان خواهد شد که تو مفلسی لاف زن بیش نیستی
و این نیز بدان که جواب هرکس را با زبان او دهند
و نیز این بزرگ از تو خواهش دارم که روی سگت را بنمایانی تا من کنونت را با روی سگت وجه تمایزی قائل آیم
اکنون از تو پرسشی دارم : پاسخ من را با بانو عسل چه کار است ؟ یا شاید تو را در تشخیص ایرادی باشد ؟ بعید نیست !
وسلام