اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

غلط نامه...نمره ی حاجی ۱۵

و تو ای بی سواد که پستت مملو غلط املاییست ؛ در اولین پستت یا همان «فی البدایت الگفتار» ؛ این غلط ها را داشته ای...برخیز و  از باب اصلاح درآی:

صخیف-------->سخیف

مربع مستطیل---->مکعب مستطیل

فی العرض------->فی الارض

جمع مکثر--------->جمع مکسر

سفلا------>سفلی

و این ها به جز دها هزار خطای تایپی تو  بوده.... زین پس بر این سان میندیش که مکتوباتت با دقت مطالعه نمی شود....خواجه تمام نامه ها را می خواند و جمیع نکت استخراج کرده و در مخیله به تفصیل بررسی میکند...(غلطات الاول فی پست الاول/خواجه آروین گزوینی/ص۱۱۲)

در ضمن اون کامنت من رو راجع به پست پایینی ات رو هم بوخون

داستان ابوالعلا و حرامی

 

آورده اند که ابو العلای معری ، آن صوفی دهر و عالم فرزانه دو عالم بر بلادی فرود آمد . بر دروازه شهر حرامی را بر دار آویخته بودند .امام از ایشان داستان حرامی را جویا شد . اورا باز گفتند که وی حرامی بس خدا نشناس بود که خلایق را از وی آسایشی نبود اول بار وی را نصیحت کردن همی . دوم بار نیز و سوم همچنین . چهارمین بار وی را در بند کردند . بعد از آن سیاه چال . بعد از آن انگشت کوچک دست چپش را قطع کردند . ۹ انگش دگر نیز همچنین . بر انگشات پای او نیز چنین برفت . دست چپش را از مچ قطع کردند تا شاید وی را تغییری در اعمال حاصل آید دست دگر نیز و پاهایش هر همان بشد . تا اینکه جمیع خلایق بر دار آویختنش را خواهان گشتند . ابو العلا تا آن را بشنید از اسب فرود آمد و بر پاهای وی بوسه ای زد . خلایق حیرا ن و انگشت گزان گفتند که اماما تو را چه برفت که بر پای حرامی مفلسی چنین بوسه بزدی ؟‌

ابو العلای معری ایشان را باز گفت که بباید درس از وی بیاموزیم که چنان ممارستی بر ایمان خویش داشتی که هزاران مجازات شما هیچ در وی اثر نکردنددی و سر بر خواسته فعل خویش بداد . اوست معلم ما .

تو ای خواجه برو درس از ابو العلا بیاموز که وی را چنان استاد حرامی ببود .

خواجه را در کار ممارستی باید    ،     که سرانجام گردن بر آن بازد

 

 

ایم مطلب توسط حاج ذبیح الدین بهروزدرج گردیده است .

 

فی البدایت الگفتار

اولین پست حاج ذبیح الدین بهروز .
فی البدایت می بایست بگویم که گر یکی جمله در این جهان مرا صخیف آمدی ، همانا او حاج نامیدن رفقا بباشد که مرا بس کلامیست نا خوشایند . گویند که شاید من باب کمونیست بودن یا هر آنچه دگر باشد . مارا تفاوتی نکند . هر آنچه از جمیع برچسب های که خلایق خواهند بر ما چسبید ، جز این یک صفت که همانا زیارت آن مربع مستطیل در عمر خویش باشد . اما به هر آنچه که خواهند مرا نامند . باشد تا دلی خوش دارند .
و اما روی سخنم با خواجه آروین گزوینیست . ای دوست و یار دبستان من . این چه گونه چشکاریست که تا را نشایسته و نبایسته است . آورده اند که فرهاد از عشق شیرین کوهی را همچو کاهی کرد . تو چه کرده ای . با اولین زخم نا زخمی پای پس کشیدی و اورا به دیگران رهانیدی ؟ اگر عشقت از حالات آبدوخیاری می بود که پس چرا به تکلم آمدی و اگر بدین گونه نیست ، ایوبی پیشه کن و خود را به گرد پای فرهاد برسان که اورا گرچه در آخرالعمر لعل لب شیرین را وصالی نیافت ، که فعلش شهره جهانینان گشت . تو را نیز بایسته است که نه جهانیان که تهرانیان را به حیرت واداری که اگر عشق پاک می بود و از معشوق ناپاکی ، همگان بدانند و اگر ناپاکی از تو ، همان به که در آتشی که ابراهیم درآن نسوخت ، بسوزی .
و اما دگر سخنم این باشد که حاج ذبیح الدین را زان سبب که به افعال و کردار کمونیست ها شهره است ، به هیچ روی غیرتی بر کس ندارد . تنها غیرت حاج همانا بر بی غیرتی خویش باشد . و ماورای این موضوع هیچ نسبت السببی بین حاج و هیچ یک از اعضا نسس فی العرض نباشد . گفته اند که اورا رابطه ای با بعض نسس (همان جمع مکثر نسا است) بهشتی و حوریان آن عالم باشد اما زان روی که اورا هیچ عقیدتی بر آن جهان و آفریننده و بهشت و در مجموع جمیع عوالم معنوی نباشد ، تو را از بهر خطر غضب حاج به سبب به یغما بردن یار ش نباشد . این تو این میدان . هر آنکس را که خلایق نادان به او نسبت دادند به پشت قباله ات می نویسم و به نامت می کنم .و تو را به سلف العملی فرهاد گون و صبری ایوب گون می طلبمت. که عاشقی را دریباییست بس نا منتها و عاشق را نبایسته اسا که همچون شیخان غوربان صفت ، در هر زمانه از شاخی به شاخ دگر پرد و آن عشق دیرین یکتای خود را نثار تازه گلی در باغ که چند روزی وی را دوام نخواهد بود کند .
و اما به هر دو یار دبستانی : زین پس بعد از سرودن هر گلوااژه ای درین آسمان بلاگ ، من باب گرفتن مسئولیت سخنان خود بر گرده خود ، نام خوشت را در سفلای گل واژه درج نمایید .
و اما به تمامی دوستااران ما : بنده که همانا به حاج ذبیح الدین بهروز شهره ام هرگونه یاری و یاوری را با این دو مفلس که به شیخ امیر حسین غوربان و خواجه اآروین گزوینی شهره اند را تکذیب می کنم . ما نیز همچو آن سه یار دبستانی تاریخی تنها در گفته های نادان مورخان یار دبستانی بودیم و حتی سنن ما نیز به این موضوع گوه است . حاج ذبیح هیچ گونه رفاقتی را با ایشان به هم نزده و تنها من باب سخن پراکنی با ایشان در این آسمان بلاگ چند روزی را سپری می کند که همانا وی را گنجیدن درین تنگ قفسان شایسته و ممکن نیست






این پست توسط حاج ذبیح الدین بهروز درج گردیده است .

آروین در سرزمین توهم

و امروز همان فردای حادثه؛ گلوبول های قرمز من قزاق های سرخ پوش مستی بودند که به روسی ترانه ای سوزناک از هزیمتی بزرگ را هم آوازی می کردند... هنوز درون گوشم صدای ترکیدن حباب های دیازپام را می شنوم...شروع کردم...از بلوار فرحزادی...بعد خوردین و بعد ملاصدرا ؛ ونک؛ده ونک؛مدیریت؛علامه؛سعادت آباد؛و دوباره جای اولم...حالا ترش بودن اسید لاکتیک رو با پاهایم احساس می کردم...و خسته بودم و بعد کشتم...کشتم...کشتم...کشتم تا نوشت  Terrorists win  و یک دست دیگر و باز کشتم و کشتم و کشتم و این قدر ادامه دادم تا ساعت ۱۱ بار نواخت...ولی هنوز نمرده بود...با هیچ سلاحی نمرد...و دوباره قزاق ها ترانه ای به روسی می خواندند که نمی فهمیدم ؛ سوزناک بود...و داغ بودم و حرارت در شقیقه می تپید تا اینکه کرکسی دیدم...چرخید و چرخید و فرونشست و شروع کرد به کندن و خوردن...آن قدر خورد که احساس کردم سبک شدم و جز استخوانی نیستم و بعد ساعت دوباره ۱۱ بار نواخت و من ؛ دوباره من بودم و از کرکس و قزاق ها هیچ اثری نبود...  

شیخ خطاب به خواجه

 ای خواجه تو این گوش دار:

گفته بود خواجه چو ن او سرودن نتوانم                                         آری جفنگ چون خواجه سرودن نتوانم

کنون از مرکب حمار شیطان به زیر آی و سر به یاری با یاران بنه

 

پاسخ دندان شکن خواجه به شیخ غوربان

خواجه را گر  صبر  ایوبی  نبود          تا  کنون  از  شیخ    آثاری  نبود

بر تن تو میشد آن رخت سفید         پرچم ژاپون   و   اخطاری    نبود

 سوی گزوین آی تا بینی  فلان         بچه بازی   بهر   ما   کاری  نبود

مینویسم من به وبلاگ  عسل         چون که وبلاگ  تو را  باری  نبود

سوی  آیینه   بشو  تا    بنگری         شکل  سگ در آن و انکاری نبود 

گر تو نتوانی سرایی   شعرکی         بر   تو  پاسخ  دادن اصراری نبود

                                (المشت المحکم فی دندانات العدو/باب سوم/ص۲۲۳)

پاسخ شیخ به خواجه

کنون تو ای مفلس فلان خود را به تفسیر بیان کن تا بدانم که فلان چیست نکناد که عجز باشد که این بزرگ تو را خواهد بخشید ورنه بر شیخ عیان خواهد شد که تو مفلسی لاف زن بیش نیستی
و این نیز بدان که جواب هرکس را با زبان او دهند
و نیز این بزرگ از تو خواهش دارم که روی سگت را بنمایانی تا من  کنونت را با روی سگت وجه تمایزی قائل آیم
اکنون از تو پرسشی دارم : پاسخ من را با بانو عسل چه کار است ؟ یا شاید تو را در تشخیص ایرادی باشد ؟ بعید نیست !
وسلام