اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

اوچ

تاسیس ۱۳۸۴

پاسخ خواجه به شیخ امیر حسین غوربان:

این سخنت را که سرودی چو   من         از  نظـر  خویش   نهان میـکنم
چشم بر آن بندم و   بخشم  تو  را         کار   بزرگــــان   جهان   میـکنم
خواجه  چرا   جنگ  ضعیفان   کند؟        جنـگ  به  پیلان  و یلان میـکنم
این سخن خواجه ز  علافی   است        بازی  و   تفـریح   بدان   میـکنم
کل کل  بیهوده   تو   با   من   مکن        ور  نه تو  را  کـار  فلان   میـکنم
گــر  تو  نداری  ســر  عــاقل  شدن        روی سـگ خویش عـیان میـکنم

                                                           (الجواب الصحیح/ص۴۳۴)

پاسخ شیخ به خواجه ی گزوین

ای خواجه بر این موضوع واقف باش که شیخ  سر جنگ ندارد

این کوته جوابیست بر شوخ چشمی و گستاخی تو 

 

   شیخ توانا خردش پیشه  است                         لیک سخن خواجه مبرا زهر اندیشه است

   چون که تو تهدید کنی شیخ را                          نیک  رهش غیر کمان و تبرو تیشــه است

    در  بر تو  رخ بنمود  این  کبـــــیر                         بین   که  سلاحش خرد  و  اندیشه  است

  دیده شیخ خندان در  احوال  تو                             دیده   تو  پر  ز تمنا  و   بی ریشه است

 

و تو نیز این بدان که با کوچک شمردن نام بزرگان ره به جایی نبری جز صغیر کردن خود

و همگان بدانند که تو خواجه ای بیش نیستی از دیار شهره قزوین پس بیش از این اسرار بر تکرار نام خود مجوی و در اندیشه تخلصی تازه باش .

 

 مسکین در اوج به عشق مهاجری گشته مبتلا                  و اندر  زمین  ز  فریاد  فکنده   غلغلی

 میگردد  اندر  این  چمن  و باغ  دم به دم                       می کند   اندر   آن     مهاجر     تاملی

 مهاجر یار حسن گشته و مسکین قرین غم                      آن را  تفضلی  نه  و   این   را   تبدلی

  چون  کرد   در  دلش  اثر نام  مهاجری                        گشتش  چنانکه  هیچ   نماندش    تحملی

       ای مسکین  مگیر خرده  بر بزرگ  دیر                        که دارد هزار هربه و ندارد تو را تفضلی   

 

به نقل از عبید زاکانی آمده است  که مفلسی بر در دیهی رسید جمعی از کدخدایان رادید آنجا نشسته گفت: ( مرا چیزی دهید وگرنه با این دیه آن کنم که بادیه دگر کردم .)  ایشان بترسیدند و گفتند: ( مبادا که ساحری یا ولیی باشد که از او خرابی به دیه رسد .)  پس هرچه خواست بدادند بعد از او پرسیدند: ( که با آن دیه چه کردی؟ ) گفت : ( آنجا سوالی کردم چیزی ندادند به اینجا آمدم اگر شما چیزی نمی دادید این دیه نیز رها میکردم و به دیه دیگر میرفتم .).

پس کنون آگاه باش که چنین خامی از شیخ نبینی پس به هر سو که خواهی رو و هرچه خواهی بنما .

وسلام.    

جواب التهدید فی دخول طائرة المهاجرة

ای شیخ غوربان...تو را چه میشود...خدای رحمان نکناد که تو از بهر انتقام سخنی به زعارت از پرندگان مهاجر به زبان آوری که بر خواجه ضربتی زده باشی...کنون ارتباط و التقاطی بین خواجه و مرغ مهاجر نباشد مگر از طریق ارسال پیام های کوته اس ام اس...مخلص کلام اینکه دگر من بعد هذا مرغکی در گیتی یافت نیست که از ره عاشق پیشگی دل بر مرغ مهاجری بندد که در فصل رحیل رو به سوی شمال کرده و از اذهان رود...اکنون تو نیز بر این ژاژخایی ها پایان بده که مرغک خسته دیر زمانیست پرهای عشق را بسته و کنج خلوت دل نشسته و او را با کلان مرغان کاری نیست...پس تو نیز از هر طریق که خواهی بر ره انتقام برخیزی ؛ این هربه را به کار مگیر که جز نفرین دامان تورا نگیرد...(اخطار المومنین/جلد سیزدهم/باب اول/ص۲۲۳)

...و ای شیخ بر این آگه باش که در مقال خواجه هیچ جای مزیح و ملعبه نباشد و خواجه ی گزوین بر کلام خود بسا راسخ است:
            شیخ   توانا   خردت   پیشه  کن                   در  سخن  خواجه  تو  اندیشـه کن
            چون  که تو تهدید کنی خواجه را                   فکر   کمان  و  تبر   و   تیشــه  کن
            در  بر  سوراخ    مرو   از    مهیب                   ترس از آن خرده ی آن شـیشه کن
            دیده ی خواجه به کمینگاه تسـت                  راه  فرار  از   دمن   و   بیشـه   کن

                                                                (کلیات دیوان خواجه‌ آروین گزوینی/قطعات/ص۴۴۵)

پاسخ شیخ غوربان به عسل و تهدید خواجه

سلام عسل خانوم من اون شخص ملعون هستم که قراره توسط بویروز همیشه ساوا ای و دلباخته پرنده مهاجر از بالای پل عباس آباد پرت بشم وسط اتوبان مفتح (خوشحال میشم باهم دچار پرتابیدگی بشیم) و این رو برای اطلاع شما باید بگم که بعد از این ماجرا یک پرنده مهاجر (چه شخصی؟)دلباخته خودش را به درخواست من با منقار به اوج آسمان خواهد برد و چون در آنجا دلباخته پرسش تکراری و همیشگیه خود :منو دوست داری یا نه؟ را خواهد پرسید وچون پرنده برای گفتن : نه چون تو هنوز بچه ای نوک خود را باز خواهد کرد . دلباخته دچار آسفالت لهیدگی خواهد شد و به ما ملحق خواهد شد .                                                                                     

  توضیح:در دایره المعارف پرندگان ذیل عنوان درنا آمده است : درنا پرنده ای است مهاجر که در مناطق جنوب سیبری زندگی میکند و در زمستان ها به علت سرمای شدید آن مناطق به نواحی گرمسیر جنوب دریای خزر و دشت های پهناور تهران مهاجرت میکند بعضا در مناطق شمال غربی ایران و تبریز هم دیده شده است این پرنده یکبار در عمر خود دچار عاشق گزدیدگی میشود و آن توسط پرنده ای از نژاد فنچ ها و باسن کمتر میباشد این گیزیدگی تا ۲ ماه به طول می انجامد و بعد از آن قائدتا پرنده مهاجر پرنده کوچک را ریجکت میکند. اثر این ریجکشن تا ۳ سال و نیم در پرنده کوچک باقی می ماند.(Birds Encyclopedia/Volume.3/page325 )

مبانی الاخلاق فی صرف اللجوج

آورده اند روزی خواجه آروین گزوینی از بهر علافی سر به گلستان وبلاگ ها گذاشته و بین طریق از وبلاگ حاج ذبیح الدین بهروز نیز دیدن فرمود...علی رغم تنقر از حاج ذبیح الدین به وی مکرارا کامنت ارسال داشتی تا صبر از وی بریدندی...حاج ذبیح نیز مرتبا از وبلاگ خواجه دیدن فرمودی و از خود کامنت های ممدوح ابراز کردندی تا آنکه پای شیخ امیرحسین غوربان نیز بر این وادی گشوده گشتی و از برای خواجه و حاج ذبیح الدین کامنت ابراز نمودی و از در مصالحه وارد شدندی تا ...اما اراده ی خواجه فزون تر بودی و اظهارات وی را به خایه ی یسار نیز حساب نداشتی تا اینکه....(مقامات خواجه آروین گزوینی/جلد هفتم/ص ۱۳۴۰)
تا اینکه روزی شیخ غوربان بر آن شد که از کم و کیف حادثه آگاه گردد...به لباس غیر در آمد و از تحت السان خواجه داستان را فرو کشید...خواجه آروین لب به سخن گشود که من و شیخ امیرحسین غوربان دو یار دبستانی بودیم که ما را روابط حسنه ای بود...گهگاه شیخ غوربان مرا سوار بر مرکب خویش می نمودی و به منزلگه رساندی و در این راه هیچ مضایقت ننمودی تا اینکه روزی نایب سمانه خاتون عزم بر تهنیت عید میلاد خواجه نمود و از برای وی طرفه ای مهیا دید تا به رسم کادو به خواجه ببخشد و خواجه نیز به پاس این کرامت بی کران وی را به مطعم "بوف" در شارع ولی عصر دعوت کردی و در این راه وزوزالنسا نیز چتر رفاقت را گشودی و همراه نایب خاتون و خواجه به مطعم شدندی و کش لقمه میل کردندی...در ایام آتی ،کلاغان خبر چین و طوطیان شکرشکن خبر این دیدار را به شیخ امیرحسین غوربان رساندی و وی از جای بشد و سخت بر آشفت...با خود گفت که اینان چگونه مردمانند که نمک خورند و نمکدان شکنند...و بر خواجه آروین تهمت آورد که پنهانی قصد تضریب مخ نایب سمانه خاتون را داشته...لیکن شهره ی عشق نا کام شیخ غوربان و نایب سمانه خاتون تا به اقلیم چین نیز پیچیده بود و وی از این سو بر آشفته بود که موضوع بلند کردن زید خلق در بین است...لیکن شیخ به سبب نبود شواهد مکفی ، طریق زعارت پیشه کرد و در خفا با حاج ذبیح الدین بهروز به بدنامی از خواجه سخن راند....خواجه چو بشنید سخت متاثر شد و کلیه مراودات دیپاماتیک بین خواجه آروین و شیخ غوربان بر آب شد...تا به روزی که خواجه در بوستان بلاگ اسکای مشغول مطالعه ی وبلاگ ها بود و از روی تصادف از برای شیخ غوربان لینک فرستادندی...شیخ با دبدن پیغام سخت خشنود شد و از برای خواجه کامنت ارسال داشتی اما شیخ آن را به خایه ی یسار نیز محاسبه ننمود و آن را محلی از اعراب نگذاشت...پایان باب اول(مقامات شیخ آروین گزوینی/جلد هفتم/ص ۱۳۴۷)
اکنون تو بگو ای حاج ذبیح الدین بهروز که طریق انصاف و جوانمردی چیست؟(انتظارالجواب /خواجه آروین//باب هشتم/ص ۹۸۷)

ابتداء القصص

ابتداء القصص: باب نخستین ( در وصف شروع جنگ شیخ و خواجه ودرایت پیشگی حاج ذبیح)

به نقل از بزرگان در دیه طهران همه ساله به فصل بهار به جهت آشنایی عوام مردمان با نظام بانکی زمان خویش بزرگ همایشی در بگرفتی .آورده اند سال پار شیخ امیر حسین و حاج ذبیح الدین و خواجه آروین نیز به جهت فزونی کیفیت این بزرگ همایش آستین دوستی بالا زده و عظم بر هم کاری نمودندی .در میان آن مردمان در پس صحنه گلی زیبا روی به نام سمانه خاتون بنا به همکاری  با این 3 یار همکاری بنمود که از لحاظ ارتفاع قامتی بلند و از لحاظ حسنات چیزی کم از حوریان بهشتی نداشت . شیخ تا او را بدید دل از کفش برفت لیک هرچه نمودی توان بیان این عشق در خود نیافتی و غم هجران بر خود خریدی .

روزها و هفته ها بگذشت تا دست بر قضا بزرگ همایشی دیگر در ستایش بزرگ سدان کره خاکی در دیار این مردمان در بگرفتی که آن را از جهت اختصار در فرنگستان ICOLD نامیدندی که باز 3 یار همت بر همکاری نمودندی که این بار نیز شیخ دلبرش را در جمع یاران بیافت ولی این بار از ابراز علاقه خوداری ننمودی و با هر مشقتی که بود راز دل با سمانه خاتون بگفتی لیک این سخن در بردل سمانه خاتون مقبول نیافتاد و شیخ درد دل نزد یاران خویش ببردی .شیخ چو از سمانه خاتون گشایشی نیافت تصمیم بر خموش نمودن آتش عشق در دل و یافتن هم دمی دگرنهاد تا روزی خبر تبریک ولادت خواجه توسط سمانه خاتون و ضیافت نهار در مطبخ بوف و صرف کش لقمه توسط کلاغان خبرچین و طوطیان شکرشکن به گوش شیخ رسید. شیخ چو بشنید بر آشفت و درد دل با حاج ذبیح الدین بگفت بدون توجه به این مطلب که حاج ذبیح در بیان مطالب و محاسبات خویش از قوانینی چون قانون نسبیت و قانون چندین کلاغ نمودن بهره میجوید و به هیچ لحاظ قابل پیش بینی نباشد . چنین شد که خبر آشفتگی شیخ به گوش خواجه برسید و جنگی سخت به لحاظ سوتفاهمی مضحک اندر میان خواجه و شیخ در بگرفت و حاج ذبیح جبه ولایت سوئیسستان پیشه نمود.

جنگ بالا و بالا تر بگرفت تا آتش این جنگ بر گلستان وبلاگ ها برسید و وبلاگهایی چو وبلاگ عسل بانو نیز در امان نبودی  . این چنین شد که خواجه اندیشه نمود و با دریافت رای اعتماد از شیخ امیرحسین و حاج ذبیح وبلاگی این چنین بنا بنهاد تا دگر وبلاگها در امان مانده و کارزای مدرنیته ومنسجم در برشان باشد .

(ابتداء القصص / شیخ امیرحسین / باب اول صفحه 12 )